Sunday, September 26, 2004

● خوبه من زیاد تو کار این بازیای کامپیوتری نیستم،آب ندیدم ولی شناگر ماهریم. داییم دوتا بازی برا پسرش خریده بود دادش به من که ببینه کار میکنه یا نه، سرتون رو درد نیارم هر دوتا بازی رو اینستال کردم، تا آخرش رفتم بعدشم دوباره آن اینستالش کردم. اینا همش کمتر از یه هفته طول کشیدا



........................................................................................

Tuesday, September 21, 2004

● nokia3310 در فراق دو دوست به ملکوت پیوسته اش دوران پیری را در تنهایی گذر می کند و عزادار است .
ولی هنوز در دست رس می باشد و آنتن می دهد .
و نوای هر روزه سر می دهد :
sl نبودی ببینی، j5 رها گشته...





........................................................................................

Saturday, September 18, 2004

● بازگشت همه به سوی اوست.
با نهایت تاسف و تاثر مرگ نا بهنگام همراه همیشگی و یار قدیمی و وفادارم سونی J5 را به همه دوستان و عزیزان داغ دار علی الخصوص SL45, NOKIA 5110 ودیگر دوستان و آشنایان قدیمی تسلیت میگویم. مجلس ختمی به همین مناسبت در مسجد اتحادیه موبایلداران سنتی واقع در خیابان جمهوری در روز سه شنبه برقرار است. پشاپیش از همه دوستان و آشنایان به خاطر ابراز همدردی خالصانه تشکر و قدر دانی دارم.




● هارررپه کانیپررره...
هارررپه لا پِستا...
:پیتزا پاستا

هارررپه کانیپررره...
هارررپه لانُفته
:پیتزا کوفته

هارررپه کانیپررره
هارررپه لالومباب
:پیتزا با کباب

هارررپه کانیپره
هااارررپه بابابوم
:بوم بوم بوم بوم

... کولومینا کولومینا!




........................................................................................

Tuesday, September 14, 2004

● یادداشتهای یک شب بارانی، رامسر

شر شر بارون از پریروز شروع شده، هنوزم داره شر و شر میباره، خیلی وقت بود که کلم بارون اینجوری نخورده بودم، با اینکه مریض بودم ولی یه بار بدون سر و صدا رفتم زیر بارون، کسی هم نفهمید. آخه میدونی مخم یه مدتیه که همچین یه کم خشکیده، درست و حسابی هم کار نمیکنه لازم بود که یه کم آب به خوردش بدم، اونم آب بارون. راستی خشکی این مخ منم قصش طولانیه ها کار امروز و فردا نیست، بگذریم.
بعد از این که کلم یه کم نم کشید کلی کارای خوب کردم.
کلی باغ بونی کردم ولی بارون داشت همون جوری شر شر میومدا، کلی فکرای خوب کردم، یه عالمه عکسای خوب مال عکاسای کلی مهم دیدم، واسه یه جوجه مرغ عشق که پراش نصفه و نیمه دراومده ارزن سوا کردم، با دختر عموهام کلی تخته بازی کردم، کنار دریا هم رفتم تازشم کلی سنگ انداختم تو آب از اون سنگ صافا که باید روی آب بزنی تا بپره و سنگ هر کسی بیشتر بپره اون برندس، شر شر بارون رو که یادتون هست، هنوزم پس زمینه داشته باشین، تو این شلوغ پلوغی کلی هم فکرای گنده گنده کردم. که باید چیکارا بکنم که اون دوتا کفش دوباره جفت بشن، آخه میدونی بهش قول دادم که برم پیشش از بد روزگارم میگن مرد و قولش.
دایی بارون چش بهم بذاری یه نغ سیگاری رو که قولشو بهت دادم با هم دود میکنیم، یه کم دندون رو جیگر بذار.



........................................................................................

Saturday, September 11, 2004



واااای خوش به حال بچه ها... .
یه بار دیگه خوش به حال بچه ها.
چونکه خیلی راحت می تونن توی تاکسی برگردند عقب و به کسی که عقب نشسته زل بزنن کسی هم کاریشو نداشته باشه. تازه بعدش هم بلند بلند درباره ی یارو هر چی تو دلشونه بگن وکسی هم انگ دیوانگی و ... بهشون نچسبونه!
تازه می تونن اگه رو صندلی عقب نشسته باشن خیلی راحت دست دراز کنن و عینک بغل دستی رو قاپ بزنن.
"آخی چه بچه شیرینیه ..."-

به لباسهای بچه ها تا حالا به عنوان لباس یه آدم نگاه کردی...؟ دیدی چقدر آزادن؟ آزادی ای که آدم بزرگها فقط و فقط به خاطر آدم بزرگ بودنشون - نه بخاطر شرع و عرف و ادب و هر مفهوم کوفتی دیگه - نمی تونن داشته باشنش!
ببینم : مگه اون پسرمامانی که همتون تو خیابون قربون صدقه اش می رین، بی ادبه که با شلوار کوتاه میاد تو خیابون؟ یادختر کوچولوی نازی که با یه تاپ بندی تلک تلک راه میره؟
اون ازاده...آزاد! آزادی ای که با بالا رفتن سن خود بخود زایل میشه... و دیگه...باید حسرتشو بخوری...!

جالبه نه؟



........................................................................................