Tuesday, June 20, 2006

● کامنت شب امتحانی:
قدیما یادمه یه روشی بلد بودم که درس رو شب امتحانی میکردم تو کلم و صبح فردا همرو گلاب به روتون بالا میووردم رو برگه و یک ساعت بعد از امتحان دیگه هیچی یادم نبود از جریان. با این روش حتی چندتا بیست هم گرفتم. ولی مثل اینکه یادم رفته چجوری از این کارا می کردم. کلا فکر کنم درس خوندن یادم رفته باشه ظاهرا.

نخورده مست


........................................................................................

Monday, June 19, 2006

● از خود میپرسد آیا شبهای روشن دیگری در راه است؟

نخورده مست.


........................................................................................

Sunday, June 11, 2006

● در راه برگشت در هواپیما کاملا اتفاقی متنهای وبلاگی که در مدت نبودنم در سایه روشن آنجا مینوشتم را در گوشه ای از هارد کامپیوترم پیدا کردم.

بیست و دوم دیماه برفی:

...
مرد مست دلتنگ سرزمینش بود، سرزمینی که از هیچ بنا نهاده بودندش! و مثل همه داستانهای معمول جن و پری ها به زور کوچانده بودندش! از سرزمین خود ساخته اش؛ و بارها در فکرم که دوباره بازگردم به سرزمینم که یک بارهم با تمام سختی اش و سنگینی بارش که دیگر هرگز باز نخواهم گشت و قولهای سخت و پیمانهای استوار، شکاندم قولهای استواررا به خاطر بهترین بهترینها و برگشتم، هنوزهم خوشحال از شکاندن پیمانهای سخت به خاطر بهترین بهترینها.
وسوسه شکستن پیمان این بار برای دل مدتها مست نکرده ام، بیداد میکند.

شاید وسوسه ها چاشنی زندگی است.

نخورده مست.


........................................................................................

Wednesday, June 07, 2006

● مخم به حالت یک انتلکتوال آماس کرده بین المللی در اومده. شب شام با یک عده هنرمند، یه زوج از تگزاس، یه زوج ارمنی آمریکایی، یه دختر استرالیایی، یه خانم از نیویورک و .... کلی بحث و تبادل نظر در موارد هنری که من بیشتر شنونده بودم. فردا دانشگاه هنر پکن و پلکیدن و گپ زدن با دانشجوهای اکثرا چینی و سرک کشیدن تو چاپخونه های لیتوگرافی، چاپ سیلک و چاپ چوب و کلاسای طراحی و غیرته و ذالک. ناهار با پسرعموی عزیز و یک دختر صرب که تو دانشگاه پکن درس میخونه و توکار چاپ چوبه. شب شام با یه استاد دانشگاه سیدنی تو رشته طراحی صنعتی و و و.
گفتم که انتلکتوالیته بدنم بد جوری اود کرده!

نخورده مست


........................................................................................

Saturday, June 03, 2006

● من اومدم پکن،
تقریبا یه ده روزی میمونم، این اولین باریه که برا دور زدن و گشتن اومدم اینجا، تقریبا همیشه برای نمایشگاه و کار بود که اینورا پیدام میشد. خوبی این بار اینه که پسر عموم تقریبا یه دوماهی است که اینجا زندگی کرده و یه کم به اینجا وارد شده و من هم پیش اونم و باز از اون بهترش اینه که اینجا کلی آدم میشناسه و با کلی ها رفت آمد داره، همین الان با یه خانم استاد دانشگاه از نیویورک که رشتش مردم شناسیه و یکی دیگه که تو کار طراحی و این حرفاست از فلوریدا شام خوردیم. خوبی بودن تو این جمع این بود که کلی حرفای تازه درباه همه چیز میشنوی و خیلی چیزایی که بهش علاقه مندی رو میتونی پیدا کنی.
اینجا جو کاملا هنریه، یعنی با این آدما که رفت و آمد دارم بیشترشون تو کارای هنری و نقاشی و عکاسی و چمیدونم از این چیزا هستن.
فردا قراره یکی از دوستای چینیم که تو لندن هم کلاس بودیم رو ببینم. از شانگهای یک روزه میاد پکن و قراره با هم ناهار بخوریم و بعد از ظهر هم دعوت داریم افتتاحیه یک نمایشگاه هنری که حتما کلی آدمای مختلف میشه دید.
امروز هم تقریبا چهار پنج ساعت تو شهر پیاده روی کردیم و دیروز به کلی گالری مختلف سرک کشیدیم.
تا فردا.

نخورده مست


........................................................................................