Tuesday, January 29, 2008

بازی شوفله:

سر شوفلرو میذاری تو کل آهنگات، یکی دیگه هم این کار رو می کنه و بعد این میشه:

به این میگن بازی شوفله

- وایسا دنیا من میخوام پیاده شم
- من که شروینم، من که می خوابم، من که می خورم، خیلی باحالم
- گفتی واسه رسیدن این خط باید بشکنه، اما نگفتی که اون خط دل منه..
- سرباز جهادم و من از جبهه احرار، انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
- گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت... تو در میان گلها چون گل میان خاری...
- تو چشام اشکی نمونده، تو دلم حرفی ندارم، دیگه وقت رفتن سفر دور و درازه، انتظار روز برفی...
- آخه دختر کوچولوچشمای زیبای پلنگ که غم عشق قشنگش کرده، چرا باید بخوابه؟ چرا باید بسته باشه؟
- نههههههههههههههههه، چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید...
- دا را را رااا رااا رااا رارا، دا را را را رارار( تم آملی)
- یه آشغال بیست و چهار عیار عربی
- هم رنگ چشاته رنگ کرواتم
- دختر، نیلوفر، کی دیگه از من بهتر، کی دیگه از من مردتر، چرا می کنی کل کل
- کدوم کوه و کمر بوی تو داره یار، کدوم ماه جلوه روی تو داره یار
-
She may not be what she may seem inside her shell
-
Hello again you’ve been alone a while your shades are down… we were born to fly
- دیوانه چون کاری کند زنجیر و زندان بشکند، از زلف لیلی حلقه ای در گردن لیلی کند
- بگو یارب چه بد گفتم، چه بد کردم،
- راه میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
- یه روزی قدرمو میدونی که دیره، یه روز که کسی سراغت نمیگیره
- ای ماه من ای بت چین ای صنم، لعل رخ ظهر جبین ای صنم
- رنگ چشمای تو بارون رو به یادم میاره، وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره... تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه...
- جان ریخته شد بر تو... آمیخته شد با تو... چون بوی تو دارد جان، جان را هله بنوازم
- بیابان را سراسر مه گرفته

-You take this all you take myself control




........................................................................................

Sunday, January 27, 2008

● سكوت
هر شعري با سكوت آغاز مي شود و با سكوت پايان مي يابد. بعد از هر كلمه سكوت مي آيد... سكوت!
هر آهنگي با سكوت آغاز مي شود و با سكوت پايان مي يابد. پس از هر نغمه اي سكوت مي آيد... سكوت!
هر كلمه، هر نغمه در خود سكوتي دارد، پنهان و آشكار...!
هر سكوتي از معنا تهي نيست!

پس بين ما... سكوت كجا، خاموشي كجا؟...

Labels:




........................................................................................

Sunday, January 13, 2008

های اونی که اون ینگه دنیا هستی
منی که تو این یکی ینگه دنیا هستم راجب این روایت زندگی که کردی حرف دارم، چندبار خوندمش، و چندین بار.
یک کلام اینکه این روایت زندگی رو قبول ندارم برادر من یه کمم شاکیم.

فعلا همین تا که بیای




........................................................................................

Wednesday, January 09, 2008

















من در شهر دوچرخه ها و کانالها ساعتها پیاده روی کردم، به دور از تمامی هیاهوی بسیار و سرمای ایران.
اینجا حتی میشه ساعتها کنار چنتا دوست مدرسه ای که الان شصت سالی دارن نشست و از زمین و زمون شنید، این چند روز کنار بابام و دوستاشو آتیش و شومینه و قهوه و چایی، قصه های زندگی شنیدم، بلعیدم، داستانهای زندگی پدرانمان، هیچ وقت فکر نمی کردم کوهی از تجربه در این حد لذت بخش و شنیدنی باشه، تمام اینها بهترین کمکه که آدم خوبتر بشه، بعد از یک سال و اندی حیرانی تنها ساعتها متمادی گوش کردن به زندگی پدرانمان توانست کمی مرا آرام کند، تمام داستانهای زندگی، تمام داستاهای مردگی و تمام داستانهای عاشقانه که در سینه پدرانمان بود.

و مهم تر از همه اینکه زندگی در جریان است
و در جریان است
و بازهم در جریان است

Tell them I am fine, quite super fine these days

و یادم آمد که یک سال از حادثه گذشت.
یکسال کشید و من هنوز در گذرم.





........................................................................................