Saturday, October 15, 2005

● درآخر:

سرزمین ما برای خودش شهری شده است، در زندگی روزمره چاره ای از شهر نشینی نیست اما در فضای وب میتوان شهرها را ترک کرد و مانند کولی به راه افتاد، بی جا و مکان شد و بی ریشگی را تجربه کرد. من از سایه روشن خواهم رفت، نیاز دارم به سفری طولانی و این تصمیم را در لحظه گرفته ام، به دور از هیچ گونه تاثیر و دلخوردگی از کسی یا از دوستان بهترین.برای حفظ یقینم نیاز به این ترک دیار دارم. به سادگی به دستم ندادند یقین را.
دیگر به اینجا سفر نخواهم کرد. کولی وار به راه خواهم افتاد ، به هر کجا و نا کجا. تا آنجا که شاید و فقط شاید در لحظه تصمیم دوباره به اینجا برگردم، سالها بعد ویا هیچ گاه، که میداند؟
شاید سالها بعد سرزمینی دیگر بنا نهادم، شاید، که میداند؟

نخورده مست.


........................................................................................

Thursday, October 13, 2005

● نمی دانم گفته بودم که می نویسم، پس هستم، یا نه!

اما شاید دیگر هیچ وقت نباشم!

نخورده مست


........................................................................................

Sunday, October 09, 2005

● برای یک دوست عزیز به بهانه تولد دوستی دیگر:
هميشه آنچه که به چشم مي آيد همه چيز نيست، هستند آنهايی که دانسته انتخاب کرده اند و انتخاب شده اند، اما ترديدهايشان به چشم مي آيد، فقط. مدتهاست که انتخاب کرده اند و انتخاب شده اند، ورای شوخی های بی منظور بدنی و کلامی، مدتهاست که عاشق شده اند و عاشق مانده اند.
دوستان مذکر که روزگاری با نگاه و نامه دل از آن چله نشينان ساکن برده بودند و در واقع پیشتر آن چله نشینان بوده اند که دل برده بودند از این به ظاهر دیوانگان و مستان به کلامشان و رفتارشان، ديوانه وسرمست مشغول بازی با جذاب ترينها نيستند که اگر بودند اينجا نبودند و نامه های شبانه شان برای حل مسائل بيشماری نبود که هر يک را ميشد با اشارتی تبدیل به سرگرمی کرد که هزاران میکنند. کاش آدم ها را به سادگی قضاوت نمیکردیم ، به اشارتی و دیدن رفتاری که میدانم غلط است. کاش بودیم در يکی از آن گروهها که برای حامد گفتم و راحت بودیم، کاش.
کاش دختران غرور به اشارتی همقطاران مذکر در ترديد را به يقين مي آوردند، مگر همقطاران مذکر حق ترديد ندارند. آنهم با روحيه ای تربيت يافته آنچنانی که خود ميدانيد. پس چه فرق است ميان زنان نسلهای گذشته و دختران آگاه امروزی؟ کاش منتظرانه منتظر انتخاب شدن نبودند.

کاش نامهای ديگری داشتيم تا بارها به طعنه و غير، مخاطب عزيزترين دوستان قرار نمی گرفتيم. این نامها را اختیار کردیم تا در جمع خودمان به دور از تمام این حرف و سخن ها و برای دوری جستن از همین ها راحت باشیم، مستی کنیم و دیوانگی. مستان و دیوانگان را باید دیده باشید، آنان که مست اند و ديوانه واقعي، بی آزار ترين ها هستند، ما خواستيم که از آنان باشيم و بوديم، مدتها بوديم، در سرزمینی سایه روشن، مثل خودمان، نه سیاه و نه سفید، و برای خودمان، پیامبری که آرزوی دیوانگی داشت و دیوانه ای که پیامبری میدانست. مستی که در سکوت مستی می کرد و بارانی که نم نم ميباريد. ای کاش سرزمين ما مثل آنزمان که تازه نامها را اختیار کرده بودیم چهار نويسنده و چهار خواننده داشت.

هميشه آنچه که به چشم می آيد همه چيز نيست، و گاه آنچه به چشم می آيد نسبت به آنچه هست هيچ است.

و داد و بيداد از آن زمان گه ديگران را به هيچ قضاوت کنيم.

نخورده مست


● تکیه ای محکم بر بستر یقین در میان تمام مشغولیات و افکار گوناگون که هر روز در ذهن من می آید و می رود لذتی دارد.

جمع اضداد است اما شدنی، یقین در ذهنی مالامال از شک.

یقین را بیافرین،
به من دادندند آنچه را که مدتها میجستم و میباست خود میافریدم، به معجزه ای می مانست.

نخورده مست.


........................................................................................

Sunday, October 02, 2005

● مثل سگای ولگرد و کثیف گوشه خیابون تو داستانای معروف دارم می لرزم، کم مونده افکار جور واجور تو ذهنمو و با همه کارهای کرده و نکرده و تصمیمای گرفته و نگرفته و علایق ابراز شده و نشده ام به دیگران و تموم نگرانیهام از زندگی و اطرافیانم رو با شام امشب همراه سلفه هایی که فقط میتونه از سرطان سل! ناشی بشه که کاش واقعا بود، شاید، بالا بیارم وسط قالیچه های عتیقه و دوست داشتنی وسط اتاقم. من سردمه، تو گرمای هوای اتاقم که تا چند دقیقه پیش داشتم توش بال بال میزدم هالا مثل سگ می لرزم، اونم زیر دوتا پتو، یه چیز دور ته ذهنم میگه: پس زمستونا نمی چای تنها توی تخت؟
خروس همسایه هم مرتب داره اذون میگه زبون بسته، وقت و بی وقت، یعنی وقت نمازه؟ باید بدم مثل خروس ابراهیم گلستان سرشو بکنن و بذارنش لای پلو، تو کتابش نوشته بود که خون خروس حروم زاده برا رفع بلا از خونه خوبه، فقط باید مالیدش به شاخ کله خشک شده بز سر در خونه. راستی مگه مرغ و خروس هام عقد و شرع و غیر شرع دارن، کسی میدونه چجوری میشه خروس حروم زاده پیدا کرد؟
کاش یکی به من میگفت که من چند وقته سوره مریم رو نخوندم؟ ا، ما رمضون هم که نزدیکه، به کی بود که امروز گفتم حالشو ندارم و با هم قاه قاه خندیدیم و بعدش به عمق یه سیاه چاله سکوت کردیم.
کسی میدونه که من چرا اون کار رو کردم؟ یعنی همیشه اینجوریه؟
راستی چرا باید حرف آدمارو باور کرد و بهشون اطمینان کرد تا مثل سگای ولگرد که بچه ها با چوب میزننشون و بازیچشون میکنن، حتی بدتر، بازیچه شد.
دوست داشتم امشب یه سگ ولگرد بودم تو قبرستون ابن بابویه، همونجا بالاسر قبرا پرسه میزدم و برا یه تیکه استخون دنبال زن آقا دم می جنبوندم.

کجا خوندم که نوشته بود حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن؟

نخورده مست


........................................................................................