Friday, November 26, 2004



یادت باشه بهت قول دادم باهم یه نخ سی جی بزنیم و یه قهوه بی شیر و شیکر، و مثل شبای لندن تا صبح درد و دل کنیم. چشم به هم بزنی وقتش رسیده.
لنگه کفش برنزی رو خوب نگهش دار.


........................................................................................

Tuesday, November 16, 2004

........................................................................................

Monday, November 15, 2004

● ظهر- خیابان سعدی
پسر بچه با یه کوله پشتی مشکی مثل جن بقل دستت ظاهر میشه، چند دقیقه پیش بهش یه لبخند زده بودی، وقتی داشت سعی میکرد یه کش ماستی پرت کنه اونطرف خیابون.
- کلاس چندمی؟
- (یه کم جا میخوری)، چندم باشم خوبه؟
- سوم
- دبیرستان؟
- نه، راهنمایی
- شوخی می کنی!
- نه
- دانشجوئم
- ا، چه خوب
- تو کلاس چندمی؟
- سوم
- راهنمایی؟
- نه بابا دبستان، دو دوتا چهار تا
- کدوم مدرسه میری؟
- (یه اسمی گفت که خیلی عجیب بود، مثل اسمای خارجی)
بدون خداحافظی یوهو پرید توی یه شعبه بانک ملی. منم بعد از چند دقیقه بعد از اینکه ازش خبری نشد به راهم ادامه دادم. تا مدتها به فکر این مکالمه کوتاه بودم. شاید باورتون نشه ولی خیلی وقت بود که یه چنین مکاامه شیرینی نداشتم. با اینکه اصلا نفهمیدم چجوری شروع شد و کی تموم شد، واقعا لذت بخش بود.



........................................................................................

Sunday, November 14, 2004

........................................................................................

Tuesday, November 09, 2004

● یه چیز باحال امشب در سیمای ضرقامی دیدم که معرکه بود، کلی خندیدم. یه تیزر تبلیغاتی راجب این هفته که از طرف نمیدونم بسیج دانشجویی به عنوان هفته جهان بدون آمریکا نام گذاری شده، با کلی از این عکسا و حرفای گنده گنده. همه اینا رو در نظر بگیرین، حالا حدس بزنین آهنگ زمینه این تیزر ضد آمریکایی چی بود، آهنگ متن فیلم فتح بهشت یا همون کریستف کلمب.



........................................................................................

Sunday, November 07, 2004

● ماجرای شتر مرغ را که می دونید .
بهش می گفتن بار ببر، می گفت : مرغم
و می گفتن تخم کن ، می گفت : شترم

حکایت منم تو همین مایه هاست فقط عکسش چون اون به سودش بود برای من نه !
ماجرا اینه که وقتی بحث روابط مجردی ، من متاهلم دیگه تو عالم مجردا حق ورود ندارم .
ولی از طرفی هیچ کدوم از مزایای متاهلی شاملم نمیشه می گن تو هنوز مجردی ...
راستش من خودمم نمی دونم چی هستم و چی قراره بشم



........................................................................................

Monday, November 01, 2004

● شب یازدهم آبان هشتاد و سه.
چند دقیقه ای میگذره که وارد بیست و پنجمین سال زندگی شدم. آرام ترین نوع ورود به بیست و پنجمین سال، یه اس ام اس تبریک تولد و
همین.
این جوریشو دوست دارم. آروم آروم، بدون اینکه لحظه ورود به سن جدید رو کسی شلوغش بکنه، همون لحظه ای که بیست و پنج سال پیش پاتو گذاشتی تو این دنیا؛ ساکت ساکت.
سوای همه این حرفا امروز از یه دوست هم یه نامه داشتم، فقط خدا میدونه که چقدر دلم براش تنگه مخصوصا حالا که فقط من اون موندیم و یه جماعت مزدوج. ناراحت نشین ولی قبول کنین که دنیای شما یه دنیای دیگس و کاملا هم متفاوت، کاملا.
دلم هوای یه قهوه دولول بدون شیکر کرده، اونم دوتایی. نمی خوام منم یه باری باشم برا دلتنگی هات تو اونجا، ولی اینو بدون که الان بیشتر از همیشه دلم میخواست باهم باشیم.گفته بودم که من اینجا بس دلم تنگ است.
خجالت هم نمیکشم که بگم بضی شبا تا صبح با یه مشت گره کرده میخوابم که توش یه لنگه کفشه برنزیه کوچیکه.

بارون عزبز، قمار کردن سخت تر از اونیه که فکرشو می کردم، اونم قمار همه سرمایت روی یه کارت...



........................................................................................