Monday, December 26, 2005

● به سرزمین قدیمیمان آمدم فقط برای یک چیز،
برای خواهرم، که خواهرم نیست به جبر قوانین طبیعه، اما دوستش دارم و خواهرتر است به من به لطف دوستی ها وقوانین نا نوشته.

این روزها یکی از بهترین ها، شاید بهترین بهترین ها، در لحظه تصمیم است، چهره نگرانش بیشتر از همیشه جلب توجه میکرد، ونظرهای گاه و شاید بیگاه دیگران نیز، چهره اش را نگران تر میکرد.
چه میتوانم بکنم جزنهایت آرزویم برای خوشبخت شدن بهترینها، نمیدانم، کاری از دستم بر نمی آید جز آرزوها و دعاها. کاش میتوانستم جز دعای خیر و اندکی مشورت از ذهن جوان و نا پخته ام کار دیگری هم بکنم برای بهترینها و
کاش و کاش و کاش.
تردید را میشناسم، با تمام وجود تجربه اش کرده ام یک بار، با تمام وجودم. پیش برو و بر تردیدت چیره شو با یقین برگرد و برای همیشه با یقین زندگی کن. یقین ملک مومن است، یقین را بیافرین جستجو نکن.

کاش کاری از دستم بر می آمد جز دعای خیر و آرزو و سپردن کار به دست سرنوشت که کار پیران است و ناتوانان و
کاش و کاش و کاش.
خوب است که ته دلم ایمان دارم که میتوانند در لحظه تصمیم بهترین تصمیم ها را بگیرند بهترینها، و به بهترین بهترینها، بیشتر از هر کس.

دعای خیرم و بهترین آرزوها بدرقه راه تصمیمت.

علیرضا


........................................................................................

Friday, December 23, 2005

● اهالی سایه روشن
اینجا تو ماه پیش وارد چهارمین سالش شد .
تو دوستیه زمان و قدمت مهمه اگر تو بعضی چیزا نباشه
پس باز اینجا دور هم جمع شیم .

دیوانه


........................................................................................