Wednesday, August 16, 2006

● تن بیشه پر از مهتاب امشب
پلنگ کوهها در خواب امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتاب امشب

تقریبا از آخرین باری که گوشش کرده بودم یک سال میگذشت، ولی هنوزم مثل بار اول که تو لندن به عنوان سوغاتی برام آورده بودن و کلی باهاش کیف کردم دوست داشتنی بود. مخصوصا حالا که بیشتر از همیشه ابیات بالارو باور دارم.
ممنون ماه و پیامبر

نخورده مست


........................................................................................

Monday, August 14, 2006

● از سری یادداشتهای یک ذهن تازگی غیر پریشان ولی حسابی درگیر

این بار هم از ماسوله برگشتم، منتهی بدون اینکه مجبور بشم برای کسی توضیح بدم که چرا تو پاچه یکی غواصی کردن به این معنی نیست که [...] حتی اگه همه این فکر رو بکنن یا اینکه با امام جمعه برازجان تو طبقه نمیدونم چندم برج شیشکی بستن به این معنی نیست که چمیدونم فلان. حتی دیگه کسی نیست که سوال کنه چرا فلانی با فردی تو قبرستون تف انداخته یا اینکه اون یکی چرا با سوفیا لورن چرت زده، تازه به کسی نگینا ولی کالباسم لوله کردیم، مثل فر موهام وقتی که بلند بود. همه چی آرام آرام برگزار شد. حتی حکم هم زدم بعد از سالها اونم قبل از نماز صبحی که بعد از مدتها، اینبار قسمت نبود تو قبرستون ماسوله بخونم. چه حکمی بود این حکم زندگی، تو حاکم شدی و فقط رو یه آس دل حکم کردی. حاکم با یه حکم. دست چندم میشه که هیچ دستی نگرفتی ولی از پشت یکی برات یه آس دل دیگه میذاره تو دستت. حالا حاکمی با دوتا آس دل و همین، بقیه همش ریزه، ولی بازم میترسی که یوهو ازت حاکم کتی بگیرن، آخه میدونی این از او حکماست که ژوکرهام تو بازین و میتونن آس حکم رو هم ببُرن.اگه حاکم کتی بگیرن چی؟
تازه تو این شلوغی یکیم در میاد و میگه دبلنا، اونم در حالی که همه شمارهات رو غیر یکیٍ، با شکلات پوشوندی!

فک کنم تو راه قلعه رودخان بود که آب بازی هم کردی، بعد از مدتها و شیشه آب دماوند رو وقت سَت دهی ریختی رو خودت تا خنک بشی.

همین جاها بود که بنظرم یه دستور حکومتی اومد که آقا این دست رو زمانشو تمدید کنین هیچ جوره چهار ماهه راه نداره. به خدا خود جناب حاکم دستور دادا!

یکیم بود اس ام اس داد که به روح امیر المومنین مسئولی!

نخورده مست


........................................................................................