Tuesday, May 29, 2007

هذیانهای یک ذهن است!، چیزی دستگیرت نمی شود، این پست را بی خیال شو.

دارارا، دارارا

دادا، دادا ...

و من دوباره تمام آهنگ آملی را گوش کردم، از اول تا آخر، اما کسی از همان ها که انگار باید در همه چیز دخالت کنند حتی به من نگفت خرت به چند من و من متعجب از آنها گه گاهی از مورچه ات هم نمی گذرند از بس که به کار آدم کار دارند چه شده است که ساکتند! من سنگینی بار تمام عکسهایم را دارم بر دوش پانصد گیگا بایت وسترن دیجیتال می گذارم بدون اینکه چراغ مسنجرم روشن شود و چیزی باشد که سنگینی هذیانهایم را بر دوشش بگذارم یا حداقل کسی شاید که فقط برایش بگویم که چقدر سنگین است این بارِ هذیان لامسب! از بس که الاغم لابد و الا کس و ناکس که زیاد است که به کار ما نمی آیند. من عاشق سر و کله زدن و بازی گوشی جوجه گربه ها هستم! همانها که در حیاطمان هستند و راستی امروز یک مدل اتو رگرسیون پیشرفته را تحلیل کرد استاد گرامی، من خر که هنوز دانشجو هستم هم با لذتی هیستیریک درس را دنبال می کردم.

باشد که رستگار شوم

علیرضا




........................................................................................

Sunday, May 27, 2007

........................................................................................

Saturday, May 26, 2007

- سلام / Means I miss you

- سلام / Means me to

- امروز هوا سرد شده / Means you weren’t here yesterday

- شاید بارون بیاد / Means I am here today, look at me

- شعری رو که خواستی پیدا کردم / Means I kept thinking of you yesterday

- می خوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش / So to be thinking of you everyday

- وسط های شعر گریه ام گرفت / Since I though of you so much

- فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه می اندازه / wish I were with you then

- اون جا که درباره ترسیدن از عشق بود / I fear your love

- یکی هم برای تو قاب می کنم دوست داری؟ / Love you

- دوست دارم / Love you*

* پرسه در حوالی زندگی، مصطفی مستور

علیرضا




........................................................................................

Wednesday, May 23, 2007

● آمده بودم که فقط بگويم
ديشب بودم و نبودی
وچقدر می خواستم که باشی
بعد ديدم که من بد فرم هوس فيله گوجه سبز کرده ام!
کسی گفت مخلصيم فِرفِر، و من تمام روز نيشم باز بود از بس که فرفر هستم!
و ما دو مهمان جديد در خانه داريم، دو جوجه کلاغ زاغی از همان ها که من عاشقشان هستم!

عليرضا


........................................................................................

Tuesday, May 22, 2007

دوشنبه شبی در سکوت
پس از مدتها این از اولین دوشنبه شب ها است که می نشینم پای رادیو و روشنش نمی کنم با اینکه دلم لک زده است برای دوشنبه شبهایم

علیرضا



........................................................................................

Monday, May 21, 2007

تمام خاطرات چند ماه گذشته مانند هذیانی تلخ بین لایه های مغزم جا بجا می شود، برخی آنقدر تلخ که بارها آرزو کردم که کاش هرگز نمی دانستمشان، کاش آن لایه از مغزم را خارج می کردم و به دور می انداختم، حالت تهوعی دائم از رویدادهای چندماهه همراهی ام میکند، هر روز و هر لحظه و حالا بیشتر، همراه مزه تلخ قهوه ای که تازه نوشیده ام و خبر مرگ فنچهای کفشدوزک که با تکنولوژی روز در لحظه به دستت میرسد، من خسته نشده ام، من نا امید نیستم، من بی هدف نشده ام، من زندگی را دوست دارم اما اعتراف می کنم که درمانده شده ام و انرژی برایم نمانده که برای امیدی که دارم مبارزه کنم. من به زمان نیاز دارم و شاید تو هم به زمان نیاز داری، شاید زمان تنها چیزی است که می تواند دوباره انرژی بدهد و من هنوزهم باور دارم که برای من یک همراه هم می تواند.

خاطرات میاید و می رود همچنان، کمرنگ و پر رنگ می شود، هنوز که هنوز است درلحظه از یادآوریشان ته لبخندی به صورتم می آید و آنی دیگر غم و بهت و حیرتی تلخ.

باشد که رستگار شویم!

علیرضا




برای دیروز!

دیشب را شاد بودند مهمانهای از ایران آمده همراه رقص بایری وچندین لیتر آب جوی فرد اعلای باز البته بایری، مردان متاهلی که تنها چیزی که ندارند تاهل است، داستانی تکراری، حلقه های ازدواجی که اول مسافرت همراه پاسپورت در کناری امن گذاشته می شود که مبادا تاهلی یا حتی تعهدی را یادآوری کند خدای نکرده و خاطر عیششان را منقش کند. حداقل مستی و است و راستی به قول خودشان، مست که بودند صاف و ساده بودند، ساده ساده. و البته چند نفری که از مصاحبتشان لذت فراوان بردم، مدیرانی از کارخانجات بزرگ که هنوز قلبشان برای این که در ایران کاری انجام بدهند که حداقل کاری کرده باشند می تپد. دوستانه و دوشتدارانه!

دنیای جالبی است، حسم به کثافتی حس هفته گذشته نیست اما همچنان بر این نتیجه باقی ام که دنیای کثافتی برای خودمان ساخته ایم.

راستی با تو هستم، تویی که به اینجا سری می زنی تا از حال ما خبری بگیری، گاهی، گه گاهی شاید، از حال من اگر می پرسی، خوبم، خوب خوب و ملالی نیست جز غم زمانه و غم … ،بماند برای وقتی دیگر و شاید که هیچ وقت.

علیرضا




........................................................................................

Thursday, May 17, 2007

رهبران ما برای دیگران!

جالب است که نمایندگان دولت مقدس جمهوری اسلامی از طرف ولی امر مسلمین جهان اجازه پیدا کرده اند که برای حل مشکلات مردم عراق با آمریکا مذاکره کنند اما کسی برای حل مشکلات مردم ایران حق هیچ مذاکره ای ندارد. کسی اینجا از من پرسید رهبران شما فکری برای خود ایران نمی کنند و من جوابی نداشتم!

علیرضا




........................................................................................

Wednesday, May 16, 2007

حداقل از اونی که فکر می کردم بهتر بوده تا الان
تمام دو روز گذشته به کار گذشت، در دفتر مسئول منطقه نشسته بودم و مشغول کار و مذاکره و چونه زدن.

علیرضا



........................................................................................

Saturday, May 12, 2007

من از مونیخ متنفر نیستم

از آلمان هم متنفر نیستم

ولی این بار حاضرم یه چیزی دستی بدم و این یه هفته رو نرم.

علیرضا




........................................................................................

Wednesday, May 09, 2007

تکه ای از من رفت، و من دیگر حتی اجازه ندارم که به صفحه زل بزنم در انتظار چراغی که روشن شود.


عکس ازchromasia.com



........................................................................................

Tuesday, May 08, 2007

حتی دیگر دوشنبه شبها هم ساعد باقری نمی آید.
!

علیرضا



........................................................................................

Monday, May 07, 2007

چه فرق می کند که اگر از فرودگاه بین المللی امام خمینی بیرون بیایی و سوار تاکسی شوی که راننده اش چند ماه پیش دو پسرش را در تصادف از دست داده است، دو پسری که شش ساعت کنار خیابان افتاده بوده اند و امت شهید پرور ایران اسلامی در سال اقتدار ملی بجای خبر کردن آمبولانس مشغول خالی کردن جیبهای اجساد نیمه جانشان بوده اند، و تازه جالب تر اینکه ماشینی که این دو را زیر گرفته و فرار کرده از برادران جان بر کف نیروی انتظامی بوده که لابد جایی امنیت اجتماعی در خطر بوده که می خواسته به مقصد برسد که روح ملت شهید پرور جریحه دار نشود، جان انسانها چه ارزشی دارد در برابر امنیت اجتماعی که به زیر ابروی پسران و پاچه دختران بسته است. بازهم چه فرق می کند که راننده ای را ببینی که چند روز پیش در همان فرودگاه بین المللی امام خمینی پسر بچه هشت ساله ای را که برای استفبال پدرش که در دبی کار می کرده به فرودگاه آمده را زیر کرده و آمبولانس وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی که رئیسش همچمان عشق من است یک ساعت بعد به فرودگاه بین المللی امام خمینی رسیده و به گفته آقای راننده دو پسر از دست داده، پسر بچه یک ساعت تمام در بقل مادرش بال بال می زده. چه فرق می کند که برق چشمان تاجر عرب دبیی حالت را به هم بزند وقتی بگوید با این تحریمهای سازمان ملل و وضع آشفته کشور شما بهتر است تجارت خود را از طریق ما انجام دهید و تو به فکر ده درصد خرج اضافه ملیاردها دلاری هستی که مفت و مجانی توی جیب عربها می رود تا در و دیوار شهرشان و نشریات بین المللی را پر کنند با نقشه هایی که رویش نام خلیج العربی نقش بسته است.

حتی کسی چه می داند که در میان بیابانهای دبی در تاریکی و زیر نور ستاره ها به چه فکر کرده، به که فکر کرده ای، حتی تو هم نمی دانی شاید، چه فرق می کند اگر تمام شب را نخوابیده باشی به فکر اینکه چاره ای بیابی برای کاری که تو تشویق کرده ای که انجام شود و ظاهرا نشده است و بعد بگویند که بی تفاوت بودی. بازهم چه فرق می کند که تنها یک سوغات و برای یک نفر آورده باشی حتی اگر تا آخر عمر هم گوشه کمدت بماند.

چه جالب که آب از آب در دل کسی تکان نخورده است در این شش ماه که دل من پوسید!

دنیای کثافتیست، حتی کثافت تر از نگاه های هرزه شیخ عرب به دخترک رقاصه که از بسیاری از روبنده زن های صداشان را مرد غریبه نشنیده پاک تر است، به جرات.

دنیای کثافتیست

علیرضا




........................................................................................

Tuesday, May 01, 2007

من از دبی متنفرم
من از دبی متنفرم
من از دبی متنفرم

من بازم از دبی متنفرم

علیرضا



........................................................................................