Friday, January 28, 2005

● 55 کلمه کار را تمام می کند

تام جوون خوش تیپ و خوش مشربی بود، ولی موقعی که بحثش با هم اتاقی جدیدش سام بالا گرفت کمی مست بود.
:" امکان نداره! احمق جون، تو عمراً نمی تونی یه داستان کوتاه با 55 کلمه بنویسی! "
سام در جا یک گلوله تو مخش خالی کرد و لبخندزنان گفت: " البته که می تونم!"



● اشتباه چاپی

در پست قبلی مورخ دوشنبه 24 ژانویه آمده بود نمازجمعه ی ابهر که صحیح آن نمازجمعه ی اکبر می باشد و بدینوسیله اصلاح شده و از همه مسؤولین ذیربط خصوصاً خود اکبر پوزش می طلبیم.



........................................................................................

Monday, January 24, 2005

من و بسل و بکت!

از قضا اولین و دومین تئاتری که امسال از جشنواره دیدم با بی شگونی و شگون تمام مصادف شده بود با منفی یک ماهگی کنکور فوق لیسانس!
اولین، کاری بود مشترک از (کشور ادینبرو!) اسکاتلند و فلسطین. به جرأت می توان گفت که نماز جمعه ابهر بسیار بسیار جذّاب تر و شنیدنی تر از این کار مشترک بود!
تئاتر دوم سیرک لهستانی بود. عروسک سازی و عروسک گردانی بسیار بسیار خوب گرچه تماشاچیانی ناراضی!

... نمی دانم! سطح فهم ما از سطح فهم هنرمندان جسوری که در مقام انتخاب می نشینند، اینقدر پایین تره؟
« ابلهان اثری را می خوانند [می بینند و یا می شنوند] و چیزی از آن نمی فهمند . اشخاص عامی گمان می کنند که آن را کاملا در یافته اند . صاحبان عقل سلیم گاهی همه آن را نمی فهمند ؛ آنان نکات مبهم و تاریک را تاریک می یابند و نکات روشن را روشن می بینند و اشخاص پر مدعا ، اصرار دارند که نکات روشن را تاریک جلوه دهند و نکاتی را که کاملا واضح و قابل فهم است ، نفهمند . »



........................................................................................

Saturday, January 22, 2005

● دایی من؛
دلت واسه رادیو پیام هم تنگ نشده؟

: روزی جامی (شاعر شهیر قرن نهم موسوم به خاتم الشعرا) از بیابان خلوتش به سوی شهر می آمد. یکی از شاهزادگان تیموری که دعوی فضل داشت نزد دیوار شهر نشسته بود و به بیابان می نگریست. چون جامی را بدید درآمد که : " از دور که می آمدی گمان بردم که الاغی می آید..." جامی بی درنگ پاسخ گفت : " من هم از دور گمان کردم که آدمی نزد دیوار نشسته است!"
نقل از رادیو پیام شنبه شب




........................................................................................

Wednesday, January 12, 2005

● آقا جواب میده بد فرم، یه برنامه رقص نیمساعته قبل همه امتحاناتتون بگنجونین، بد نمیبینین. جواب میده ها.....


● با دلی آرام و قلبی مطمعن و روحی امیدوار( جون خودم) بسوی جلسه امتحانین رهسپارم. برای اینکه یه کم سیستم اخماتیسم فعال باشه قبل امتحان آهنگ گذاشتم و دارم ورجه وورجه میکنم، رقص نه ها اشبتاه نشه ؛) رقص قبل دوتا امتحان هم زمان بدجوری جواب میده دایی بارون، جات خالی...


........................................................................................

Tuesday, January 11, 2005

● خب اینو دیگه همه قبول دارن که شبای امتحان آدم یاد تمام کارای عقب افتادش میوفته. تقریبا دیگه میشه بهش گفت جزئی از سنن الهی شده، یکی دیگم اینکه یکی بمن بگه چرا من بجای اینکه دوربین عکاسیمو ور دارم و دوره بیفتم این ور و اون ور یا حداقل اینکه کارای شرکت رو انجام بدم که از خوبی روزگار جزو کارایی هست که ازش لذت میبرم، البته نه به اندازه عکاسی و ...، باید بشینم با سر و کله زدن با معادلات آقای والری لئونتیف و محاسبه اثرات سیاستهای پولی مختلف بر نرخ بهره وقتم رو تلف کنم. حیف که همش یکی دو ترم دیگه نمونده که تموم بشه و الا...



........................................................................................

Saturday, January 08, 2005

اینا تراوشات یه ذهن بهم ریخته و مریضه، بهتره بی خیال خوندنشون بشین، هم طولانیه وهم چرند. بیشتر واسه دل خودم نوشتم.


یادداشتهای پراکنده یک شب زمستانی:
از آهنگای نوستالوژیک شروع میکنی، یه چنتایی رو میذاری تو لیست مدیا پلیر و بعد گوشی رو میذاری توگوشت تا فقط خودت بشنویشون، یه ساعتیه که صدای آهنگت همه خونرو پر کرده بوده، صدای همرو در آوردی، بعد میری تو فکر، به میل کسی جواب دادی که مدتی بود در موردش فکر میکردی حالا یوهو برات یه میل داده، حتما اتفاقی بوده، یعنی امیدواری که کاملا اتفاقی بوده باشه ، شایدم نه، ته دلت امیدواری که یه چیزی بیشتر از یه اتفاق بوده باشه، این تضاد رو دوست داری، مهم نیست، کاملا رسمی، شایدم نه، یه جوری که خیلی هم رسمی نباشه به میل جواب میدی و نمیدونی چرا در طول روز چهار پنج بار میلتو چک میکنی، بار آخر دوباره میبینی یه جواب اومده، خنده داره، نه؟ به همه چی فکر میکنی، آره به اونیم که الان اون گوشه موشه های ذهن تو که داری اینو میخونه هم فکر میکنی، آره بابا حتی همون. به یاد حرف دیونه میوفتی که میگفت اوس کریم بهت میگه این همون فرصته بود که کلی منتظرش بودی پس چی شد؟ مث ماس واسادی وگذاشتی بره؟ یعنی این فرصت منه، ته دلت میخندی که ای بابا انگار چی شده، ندید بدید، این نیز بگذرد. به یاد دایی بارون میوفتی، یه لبخند میاد روی لبت، ساعت رو نگاه میکنی، هنوز زوده بهش زنگ بزنی، الان هنوز خوابه، دلم لک زده واسه یه چت یه ساعته، کارت تلفن رو هم گذاشتی زیر شیشه از بس که تا حالا گمشون کردی، فکر، فکر، هر موقع هم که فک میکنی یادش میوفتی پدر سوخترو، از بس که فکر میکرد، اینو از اون یاد گرفتم، که باگای همه دنیا رو باید گرفت یا حداقل راجبشون فکر کرد. بدکی هم نیست همچین. یاد یه دوست میوفتی که مدتهاست بدت نمیاد باهاش گپ بزنی، دوتایی، اتفاقا این دوست، هم زمان با همون میل غیر منتظره برات میل زده بود، بهت قول داده که برات یه رازی رو بگه، به این فکر میکینی که تو این هفته باهاش یه گپی بزنی اونم با یه قهوه تلخ تلخ، هنوزآهنگای نوستالوژیک میاد و میره و ته ذهنت خاطراتشون رو میاره و میبره. یادت میوفته که چند وقته با اوس کریم زدین به تیپ و تاپ هم؟ آ... ، خوب تقریبا یه سالی میشه فک کنم، چند بار از در آشتی در اومدی ولی خوب بعضی وقتا اون ناز کرده بضی وقتام تو، خوب تقصیر خودتم هست یه بارم نشده که وایسی تو روش و سنگاتو وا بکنی تا هم تکلبف خودت روشن بشه هم تکلیف... چرت و پرت میگما تکلیف اون که روشنه اوس کریم و تکلیف روشن شدن، هه، یاد یه چیزی میوفتی، بازم خندت میگیره، یعنی یه روزی میشه که تکلیفت روشن شه که انقدر بین شرع و دین، و بی دینی وبیخیالی بال بال نزنی. یا این ور یا اون ور. ساعتو میبینی، یادت میاد نمازتو نخوندی، ها، هنوزم ته دلت یوهو میریزه پایین با اینکه این چند وقتی که با اوس کریم زدین به تیپ و تاپ هم، فک میکردی که دیگه دلت یوهو نمیریزه پایین وقتی که از نمازات فاکتور میگیری! ولی میریزه، اخلاقت عجیب شده عاشق نشون دادن اعتقادات ضعیف شدت به دیگران هستی درست همون جاهایی که معتقد ترین هاش تقیه میکنن، یه جورایی لج بازی، تو دانشگاه در حالی که با یه مشت دختر و پسر که اسم اسلام و دین هم حالشون رو بد میکنه داری میگی و میخندی یوهو بلند میشی و میری وضو میگیری و با دستای خیس و اون موهای فرفری مسح شده از وسطشون رد میشی و میری طرف نمازخونه در حالی که نگاههای سنگین تر از متلک رو تحمل میکنی، وقتی دوروزه نماز ظهر و عصرت پریده روز سوم که اسکی رفتی امکان نداره نمازتو نخونی یاد پارسال میوفتی که در حالی که دوستات دارن میزنن و میرقصن و بعضی ها هم از بد مستی تو دست شویی دارن بالا میارن از وسط معرکه بلند میشی و میری یه گوشه نمازت رو میخونی و دوباره بر میگردی سر میزشون و به سلامتی همه آب پرتقال میخوری.
به خودت میخندی، دوباره و دوباره . حتی شاید داری تو دلت قهقه میزنی.
آهنگا میان و میرن و خاطراتو میارن و میبرن...




........................................................................................

Friday, January 07, 2005

● محرمانه

بخشنامه:
نظر به این که در چند روز اخیر نسبت به برخی از تحرکات و ملاقات های برخی از اعضای رده بالای سازمان از سوی برخی عناصر معلوم الحال اقدام به اصطلاح افشاگری و اعتراض شده است لذا شایسته است که جهت آگاهی دیگر وابستگان سازمان موارد زیر مورد توجه ویژه قرار گیرد.
- نامبرده یک شخص بریده از سازمان است که بعد از پاکسازی به جمع افراد گروه مقابل و دشمن پیوسته است، نظر به اینکه شخص مورد نظر از وابستگان رده بالای سازمان بوده و دارای اطلاعات طبقه بندی و فوق سری ازروابط و قوانین درون سازمان میباشد و هم اکنون گزینه حذف فیزیکی ایشان رد شده است، ذا شایسته است کلیه افراد وابسته به سازمان نسبت به فعالیتهای ایشان توجیه شوند.
- بر پایه گزارشات واصله از عناصر اطلاعاتی سازمان، نامبرده در دوران ماموریت فرا مرزی یکی از عناصر رده بالای سازمان که جهت هماهنگی واحد های برون مرزی انجام شده بود از خلاء ایجاد شده در سیستم نهایت استفاده را کرده و اقدام به تک خوری، تک روی، تک زنی و هر گونه کار تکی مخل قوانین سازمانی کرده است. کلیه مدارک در آرشیو مرکزی سازمان موجود می باشد.
- نامبرده در آبان ماه سال یک هزار و سیصد و هشتاد و سه به جرم خیانت آشکار به سازمان در واحد قضایی به صورت قیابی محاکمه و با خلع درجه سازمانی " برادر" از ایشان از سازمان اخراج شده است.
- شایسته است در صورت ادامه فعالیت های نامبرده علیه سازمان، گزینه حذف فیزیکی ایشان در دایره عملیاتی مورد بررسی مجدد قرار گیرد.

لازم به ذکر است که ترتیبی اتخاذ شود ازکلیه طرق ممکن نظیر مصاحبه تلویزیونی، روزنامه، ایمیل، وبلاگ، دیوار نویسی، داد و بیداد و غیره اقدام به اقشای مواضع نامبرده معلوم الحال گردد تا کلیه افراد وابسته به سازمان نسبت به ایشان توجیه شوند.

امضا: بخش مدیریت ویژه افراد بریده


پیویست: به نامبرده اطلاع داده شود که حرف پ در کیبورد های انگلیسی، هم ردیف ک و گ قرار دارد و در کیبورد های آمریکایی زیر اینتر یا زیردکمه Esc است، در برخی از کیبورد ها که با سیستم یونی کد سازگاری ندارند نیز میتوان از on-screen keyboard استفاده کرد.




........................................................................................

Thursday, January 06, 2005

● شاهد عهد شباب

آمار رسیده که بعضیا دوباره و چندباره در مکانهای مختلفی – از جمله تعدادی از کافی شابهای زنجیره ای و بیستهای اسکی و ... – اونهم دوتا دوتا ( مرد با یسر مجرد) دیده شده اند!
ضمن عرض چشم روشنی خدمت خودمان و رییس دایره کشف جرم، دایی بارون عزیز و بعضیای دیگه ( با چشمک !) به این عوامل مشکوک هشدار داده و دراین مورد توضیحات مکفی و قانع کننده را هرچه سریعتر خواستاریم.

· توضیح : بدلیل اینکه تایبیست این دایره با محل حرف "ب" روی کیبورد آشنایی نداشت همه ی "ب" ها را بصورت "ب" مرقوم نموده است؛ مثل: بسر، کافی شاب، بیست اسکی ، تایبیست و ... .
· توضیح بیشتر: من می گم "ب"، تو نگو "ب" . تو بگو "ب"!



........................................................................................

Sunday, January 02, 2005

● فکر نمی کردم هیچوقت از دیدن یه عکس معمولی اونم تو اورکات اشکم سرازیر شه...!



........................................................................................

Saturday, January 01, 2005

● Shoot for the moon.
Even if you miss,
You'll land among the stars.


........................................................................................