Sunday, December 23, 2007
























یلدا،
شب من،
نیز گذشت،
تا کی باشد که من نیز بگذرم.




........................................................................................

Monday, December 17, 2007

● هوا انقدر سرد بود که گرگها بره ها را برای پشمشان می خوردند!


........................................................................................

Wednesday, December 12, 2007

مرد که گریه نمی کنه

حتی اگه سلام آخر احسان خواجه امیری رو بزاره تو گوشش و صد بار گوش کنه و بالشش بعد از مدتها دوباره خیس بشه

مرد که گریه نمی کنه

حتی اگه به داداشش اس ام اس بزنه و رسما اعتراف کنه که [...] زیادی خورده اگه بگه .... بعدشم تو add symbol دنبال یه صورتک بگرده که لبخند زده باشه و اشک تو چشاش جمع شده باشه تا براش بفرسته

مرد که گریه نمی کنه

حتی اگه آقای سونی اریکسون به ذهنش نرسیده باشه که همچین صورتکی هم ممکنه یه روزی به درد بخوره و مثل سگ بهش احتیاج پیدا بشه!

مرد که گریه نمی کنه

حتی اگه تلفن رو برداره و زنگ بزنه به اون یکی داداشش تو ینگه دنیا برا اینکه صداشو بشنوه و فقط صداشو بشنوه، بعدهم سعی کنه خیلی معمولی سرشو بزاره رو بالش خیسش و باهاش از در و دیوار حرف بزنه،

مرد که گریه نمی کنه

حتی اگه تو گوشش یکی دایم بگه خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن




........................................................................................

Thursday, December 06, 2007

کوف برایم از قیصر امین پور خواند:

"قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که سالهای سال در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام..."







........................................................................................

Wednesday, December 05, 2007

از برای دوستی هایی که نمی میرد
فراموش نمی شود
ماندی است و انگار ابدی

برای شما که از ترس از دست دادنتان بارها گریسته ام .
فیلم Heaven یادتونه - بعدش انقدر گریه کردم از ترس نبودنتون.
شاید اونموقع به عیه فهمیدم چجوری آغشتم به شما ، چجوری محتاج .

بارون که می رفت ، تنها باری بود که تو عمرنتونستم جلوی احساساستم را بگیرم

ده ماهه هر وقت دلم گرفته و احساس تنهایی کردم وقتی یاد پیامبر افتادم که چگونه در حقم تو این ماهها رفاقت را تمام کرد ، چگونه سنگ صبورم بود و درد و ناله هایم را شنید و شنید و شنید ...
بغضم ترکیده و اشک تا جایی که امان داشته آمده.
همش می ترسیدم نکنه وقتی پیششم هم مثل وقتهای تنهایی به یادش بودن، بغضم بترکه و اشکم سرازیر، آخه خوب می دونم دیدن اشک یک دوست چقدر سخته ولی همیشه انقدر آرمم کرد ، آروم .

برای نخورده مست که با دیدن نوشتش شادیی تو دلم فوران کرد که هرگز قابل فهم نیست ، از اینکه دوباره توشته تا بگویید برای بعضی چیزها هرگز پایانی نیست.
برای همین اشکها که بعد از خوندن توضیحش در مورد عکس و دلیل بازگشتش سرازیرشدن و هنوز که هنوزه بند نیامده تا بگن چقدر سفر بی طعمه بدون همسفر، بی رنگ .
وزندگی بدون همدم و همراه !

چقدر خوبه تمام سرمایه یک آدم ؛ پنج، شش تا آدم نقلی و در دسترس باشه و دوست داشتنی که پایانی نیست حتی از پس فاصله ها و زمان.

چند روز دیگه میرم پیش بارون ؛ بجای شما که نبودنتان را هر روز در کنارم حس می کنم .
اعتراف می کنم از دیدنش بعد چند سال دلهره دارم ولی بیاد اونروزا که همه با هم بودیم تا صبح حرف خواهیم زد .
و حتما بیشتر در مورد خودمون، همه دارایی هایمان.

Labels:




........................................................................................

Saturday, December 01, 2007












برای دیوانه و شاید برای خودم


اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش
نابود شوی

تمام زندگی‌ات را باخته‌ای
این را
منی می‌گویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیده دور گیسوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریخته پای گلدان‌هاش
باقی را هم گذاشته توی کمد

برای روز مبادا.*


*رضا ولی زاده



........................................................................................