Tuesday, October 31, 2006
........................................................................................ Friday, October 06, 2006
● فردا هم خورشيد طلوع می کند
........................................................................................" [فلانی] جان ممنون! عصر و شب خوبی بود. ولی نمی دانم چرا ناگهان بهم ريختم. و بهترين چيز اين بود که در کنار کسی باشم که موضوع را می داند. و تو آن را بهتر از هر کس درک می کنی و چشيده ای. آرامش تمام وجودم را در بر گرفته و نسيم خوشبختی... که از همه طرف بر من وارد می شود و حسی که باعث شده همه امور زندگی شيرين و دلپذير گردد. همه چيز عالی است؛ عالی! و مزه زندگی که هيچگاه طمع(!)[*] آن را نمی دانستم زير دندانم است. و خوشبختی بزرگترين اميد است برای ادامه راه. بويی دارد و فضايی وصف ناکردنی. هر چه بگويم کم گفته ام و تو خود بهتر از من می دانی. ولی امشب از کار ديروزم سخت ترسيدم و بيش از پيش هول مرا برداشت. ولی وجود دوستان چون تو هميشه نقطه اتکاست. می دانم می توانيم موفق شويم ولی به کمک و همراهی شما نيز محتاجيم. [...] فردا هم خورشيد طلوع می کند و چه کسی می داند که مد دريا با خود چه خواهد آورد؟ فرداها روشن است و توکل به کسی که دوستمان دارد! تولد مبارک ارديبهشت 83 [ديوانه] " من هم حالا می گويم: تولد مبارک! مهر 85 پيامبر [*] چه کار کنم؟ خودت اينجور نوشته ای...! □ نوشته شده در ساعت 15:14 توسط آقای نجار Thursday, October 05, 2006
● تو یکی از خونه ها، همین نزدیکی ها، دل یکی آتیش گرفته. از روی بوم هم نیگا کنین می بینین که از که از توی پنجره ی یکی از همین
........................................................................................خونه ها آتیش می ریزه بیرون. دل یکی آتیش گرفته. تو اومدی اما کمی دیر. از ته خیابون دراز. مث یک سایه نگرانی. کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردی و دل یکی رو آتیش زدی. به من می گن چیزی نگو. نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش می گیره. دل یکی این جا داره خاکستر می شه. کمی دیر اومدی اما یه راست رفتی سر وقت دل یکی و دست کردی تو سینه اش و دل ش رو در آوردی و بیرون انداختی تو آتیش و بعد گذاشتی ش سرجاش. واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر می شه. یکی داره تو چشمات غرق می شه. یکی لای شیارای انگشتات داره گم می شه. یکی داره گر می گیره. دل یکی آتیش گرفته. یه نفر یه چیکه آب بریزه رو دل ش شاید خنک شه. میون این همه خونه که خفه خون گرفتن، یه خونه هست که دل یکی توش خاکستر می شه. یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودشو غرق کنه. دل یکی شب تولدی حسابی گرفته، زانوهاشو بغل زده تا چشاش یاری کردن زار زده برای اینکه بارونشو حمیدشو و حسابی کم آورده.... دیوانه □ نوشته شده در ساعت 03:28 توسط دیوانه
|
|